ماتیارماتیار، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

عشق ماندگار من

سلام عشق من

باز هم یه روز دیگه اومد و  مثل همیشه از خواب پا می شی میگی بابا کووووش ......  وتوبا کلی جیغ و فریاد و من هم با کلک های همیشگی که بیا بریم بهت تو دستشویی قورباغه نشون بهت گربه نشون بدم می برمت دستشویی و بعد از اینکه کلی سر کارم میذاری می گی قوباغه کووووش ، گوبه کوووووش . بعد از یک ربع معطلی بلاخره رضایت می دی میایم از تالار اندیشه بیرون  و من هم انگار قله اورست فتح کردم دیشب با مامان و بابا اینا و خاله سمانه و مامان بابای عمو امید اینا و همسایشون رفتیم رستوران البرز ، مهمون مامان اینا بودیم خیلی خوش گذشت ولی عشق من طبق معمول تا تونست شیطنت کرد و هی میرفت سوئیچ ماشین ها رو جمع می کرد من آخر می ترسم تو یا گوشی باز بشی ...
17 مرداد 1393

سلام عشق من

سلام به همه ی مامانای مهربون و اونایی که دوست دارن مامان بشن و سلام به ماتیار خودم که الان دو سال و 6 ماهشه ، این اولین باره که تو این وبلاگ مطلب میذارم  یه سالی هست که از دفتر خاطراتی که توش لحظه ،لحظه های شیرین مادر بودن و سختی های همراه با لذت و دعاهای شبانه  و همه ی احساسم را توش می نوشتم دور شدم و سرگرمی های کار و زندگی باعث شد فراموشش کنم با دیدن این وبلاگ خوشحالم  و دوست دارم الان که اوج شیطنت و نمک ریختناته مجدد بنویسم و این خاطرات شیرین یک مامان هست که حاضر برای خوشبختی تو از خودش بگذره و همیشه از خدایم می خوام که زحمت هیچ مادری بدون پاداش نذاره و هیچ پاداشی برای یک مادر بالاتر از خوشبختی فرزندش نیست . دوسسسست  ...
16 مرداد 1393
1